
۳۶۵ روز در صحبت
قرآن، نوشته استاد
حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین و منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. دویست و هشتاد و چهارمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «دل پاک؛ کالای ارزنده بازار قیامت» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ ﴿۸۸﴾
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ﴿۸۹﴾( شعرا)
(روز قیامت) روزیست که مال و فرزند هیچ سود نبخشد(88) مگر آن کس که خدا را قلبی پاک و سلیم به درگاه آورد(89).
به راستی کالای ارزنده در بازار قیامت چست، در آن روز که هیچ مال و ثروتی و خویشاوند و فرزندی آدمی را به کار نمیآید؟ در آن روز تنها یک دل پاک از آلودگی حرص، از الودگی کینه، از آلودگی جهان و تعصّب، از آلودگی عُجب و خودبینی، از آلودگی رنجش و کدورت، آدمی را به بهشت وارد میکند و عارفان گفتهاند سرّ آنکه خداوند قلب پاک را بهترین هدیه روز قیامت معرفی کرده این است که در آن آیینه پاک، خداوند عکس جمال خویش را مینگرد و صاحب جمال را با آیینه سر و سودایی است.
جود میجوید گدایان و ضعاف
همچو خوبان کاینه جویند صاف
روی خوبان زآینه زیبا شود
روی احسان از گدا پیدا شود
جود محتاج است و خواهد طالبی
همچنانکه توبه خواهد تائبی (مثنوی)
حکایت زیر از مثنوی گویی در تفسیر همین آیه آمده است:
آمد از آفاق یاری مهربان
یوسف صدیق را شد میهمان
کاشنا بودند وقت کودک
بر و ساده آشنایی متکی
یاد دادش جور اخوان و حسد
گفت آن زنجیر بود و ما اسد
عار ناید شیر را از سلسله
ما نداریم از رضای حق گله
بعد قصه گفتنش گفت ای فلان
هین چه آوردی تو ما را ارمغان
گفت من بس ارمغان جستم تو را
ارمغانی در نظر نامد مرا
زیره را من سوی کرمان آورم
گر به پیش تو دل و جان آورم
نیست تخمی کاندرین انبار نیست
غیر حسن تو که آن را یار نیست
آینه آوردمت ای روشنی
تا ببینی روی خود یادم کنی
آینه هستی چون باشد نیستی
نیستی بگزین گر ابله نیستی
مقصود از نیستی در شعر مولانا همان نفی حجابهای باطل و صیقل زنگارهای دل است که موجب میشود نقش معشوق در آینه دل بیهیچ کدورت هویدا شود و این صیقل و نفی کدورت بیش از هر چیز در صحبت صاحبدلی حاصل میشود.
دل که آئینه شاهی است غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشنرایی (حافظ)
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد (حافظ)
همچنین در فیه ما فیه آمده است که:
در قیامت چون نمازها را بیاورند، در ترازو نهند
و روزهها را و صدقهها را همچنین
اما چون محبت را بیاورند، محبت در ترازو نگنجد
پس اصل محبت است. (فیه ما فیه)
و این محبت در همان قلب سلیم و سالم جای دارد که حافظ در سینه داشته است:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
انتهای پیام